قمار باز
گویا از این جا باز شد، پایش به پستوی ورق
آنشب که چشم سرخ او زل زد به بانوی ورق
بی بی نشست و توی عکس موی شرابی گیس کرد
یک شاه دیگر مست شد با فال و جادوی ورق
در گیر و دار یک قمار، روی غرورش شرط بست
با قاطعیت حکم کرد شیطانک روی ورق
اما ورق برگشته بود؛ ناشی شناس حرفه ای
تک خال قلبش را برید با (پنبه ـ چاقو ) ی ورق
دستش که رو شد مفت باخت؛ پاشیده شد خون روی خشت
او خواب باران دیده بود (نیرنگ ده لوی ورق)
ساعت گذشت از حادثه، فصل فرو پاشی رسید
مردی بدون رد پا گم شد در آن سوی ورق
***
شاعر نخوابیدی ولی این خط خطیها شعر نیست
دارم خودم را می خورم تف می کنم روی ورق